یا حسین


ミ♥ミ دختـری در باد ミ♥ミ

دل نوشته يه دختر عاشق باد

 

 

 اين دل تنگم كند هر دم هوايت يا حسين            

روز و شب نالم ز عشق كربلايت يا حسين          

كربلايت يا حسين شد قبله‌گاه عاشقان

قبله‌گاه عاشقان و پايگاه عاشقان

بوده از روز ازل هم وعده‌گاه عاشقان

آمدي خوش در زمين وعده‌گاهت يا حسين

كربلايت يا حسين منزلگه جانان شده

كربلاي پر صفايت روضه‌ي رضوان شده

هر كه آمد در عزايت ديده‌اش گريان شده

اي به قربان تو و بزم عزايت يا حسين

كربلا شد قبله‌گاه عاشقان حق پرست

هر كه شد عاشق، ترا داد اندرين ره پا و دست

هر كه آمد در عزايت با دو چشم‌تر نشست،

شامل او مي‌شود لطف خُدايت يا حسين

كربلايت قبله‌گاه اهل ايمان گشته‌است

خاك قبرت توتياي چشم حوران گشته‌است

نام نيكت مرحم قلب پريشان گشته‌است

جان فداي تربت معجز نمايت يا حسين

در مناي عشق جانان، خوش تن و سر داده‌اي

شبه روي مصطفي، شهزاده اكبر داده‌اي

ساقي طفلان، ابوالفضل دلاور داده‌اي

با عليّ ِاصغر شيرين لقايت يا حسين

جسم پاكت بر زمين افتاده بر روي تراب

عرش گفتا بر زمين يا ليتني كُنت تراب

ناله كردي از عطش ياللعجب در جنب آب

مي‌رسد بر گوش جان‌ها، ناله‌هايت يا حسين

يا حسين «بامشكيَم» ،هستم گداي كوي تو

آرزو دارم ببوسم خاك عنبر بوي تو

هست و در روز جزا چشم خلائق سوي تو

دستگيري كن شها از اين گدايت يا حسين

 

 

از کتاب ۴۰نوحه عاشورایی

نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,ساعت 12:29 توسط ليلا | |

نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,ساعت 12:29 توسط ليلا | |

 

 

بيدها به هم نميرسند هيچ گاه

جز كه در شكستگي و خستگي

باد ها ولي هميشه پشت هم در آمده 

با صداي صوت هم دويده اند

 خويش را جداجدا نديده اند

در حضيض و اوج 

باد ها خوب به هم رسيده اند

 ليلي و مجنون

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,ساعت 12:29 توسط ليلا | |

  

 

 باران

دستهايش را باز كرد

زلف هميشه پريشان بيد مجنون خيس خيس شد

 ***

بيد مجنون بايد خودكشي مي كرد

بايد ريشه هايش را بيرون مي كشيد

بيد مجنون بايد مي مرد

***

 

ريشه هاي بيد مجنون توي قلبي بود كه مي­تپيد

تند تند

و سيراب محبت بي دريغي مي­شد كه رشدش مي­داد

اما...

 

***

باد موهاي بيد مجنون را شانه كرد

پريشان ترازهميشه...

بيد مجنون بدون موهاي پريشان كه مجنون نمي شود

***

بيد مجنون گريه مي­كرد

اشك­هاي بيد مجنون و قطرات باران يكي شده بودند...

بيد مجنون بدون اشك كه مجنون نمي شود

***

بيد مجنون بي تاب بود

بيد مجنون بدون بي­تابي كه مجنون نمي شود

***

 

بيد مجنون اشك ريخت و بي­تابي كرد تا مجنون بماند اما...

بودنش تمناي كسي نبود

...

بيد نمي­خواست بميرد...

...

...

باران

باران

باران درگوش­ بيد مجنون زمزمه كرد:

بيد مجنون­ها نمي ميرند

بيدمجنوني كه بميرد مجنون نمي­شود!!

تو نبايد بميري...

...

...

...

...

بيد، زنده ماند

بيد، مجنون ماند

...

ريشه­هايش را از يك قلب كوچك تا يك قلب بزرگ گسترش داد

قلبي كه هرگز نمي ايستاد

قلب خدا!

...

و تا هميشه زنده ماند...

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,ساعت 12:29 توسط ليلا | |

دستمال كاغذی به اشك گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یك كم از طلای خود حراج می‌كنی؟
عاشقم
با من ازدواج می‌كنی؟


اشك گفت:
ازدواج اشك و دستمالِ كاغذی!؟
تو چقدر ساده‌ای
خوش خیال كاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله می‌شوی
چرك می‌شوی و تكه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی كجاست!؟
تو فقط
دستمال باش!


دستمال كاغذی، دلش شكست
گوشه‌ای كنار جعبه‌اش نشست
گریه كرد و گریه كرد و گریه كرد
در تن سفید و نازكش دوید
خونِ درد


آخرش،

دستمال كاغذی مچاله شد
مثل تكه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرك و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاك بود و عاشق و زلال

او
با تمام دستمال‌های كاغذی
فرق داشت:
چون كه در میان قلب خود
دانه‌های اشك كاشت.

 

 

شعر از: عرفان نظرآهاری

 

 


نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,ساعت 12:29 توسط ليلا | |

 

 

برگ درختها هم عاشق میشوند

عاشق باد پاییز

عاشق باد میشوند ودر انتظار مرگ خود میرقصند.

میبینی چه عاشقانه عاشق مرگ خود میشوند.

پرنده ام رفت .....

برگها آرام آرام از خانه پرواز میکنند

وبه سوی مرگ سرازیر میشوند

چک چک ناودان رسیدن باران را جشن میگیرد

ابرها دست به دست هم امدند تا جان دهند به زمین مرده.

برگها میمیرند ،ابرها میگریند، زمین می نوشد ومیخندد

آخه این چه رسمیست...

 

 

باد

نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,ساعت 12:29 توسط ليلا | |

 

 

دختر  تنها


 

هنوز بيدار نشدم

تا بستر دريا پيراهنم را باز پس دهد

ماهي ها، ماهي هاي بزرگ دل

روزي آن دختر با چشمهاي ستاره اي

برايتان دست تكان مي داد

سنگ را از اين دستها باز كنيد ماهي ها

اينجا كسي براي بريدن باله هايتان دروغ نمي گويد

پيراهنم درد مي كشد

هزار رويا جا مانده به زير آن

نفس نمي كشد

 آي ماهي ها

صدايم را به گوش ماهي برسانيد

اينجا هنوز دختركي نفس مي كشد

كه عاشق باد و بوسه و باران است.

اين سنگ را برداريد

درد مي كشد

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,ساعت 12:29 توسط ليلا | |

عکس های رمانتیک و عاشقانه - Tak2Fun.IR | Bia2Fun.Org

 

مگسي را كشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من میچرخید،

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!

ای دو صد نور به قبرش بارد؛

مگس خوبی بود...

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،

مگسی را کشتم ...!

 

 

                                                                                  شعر از زنده ياد حسين پناهي

نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,ساعت 12:29 توسط ليلا | |

گوش کن صدای باد میاد 

 

می خواد ما رو با خودش ببره 

 

صدامون ميزنه

 گوش کن صدای پاش میاد 

 

صدای پای باد میاد

میشنوی زوزه میکشه

یه چیزی ناراحتش کرده

تو میدونی ناراحتیش از چیه
 

ببین چطور سر راهش گلها رو لگد میکنه

ببین چطور همه ازش فرار میکنن

اما نمیدونم چرا وقتی باد میاد

من یه حس خوبی بهم دست میده

دوست دارم همراه باد برم

اونم منو با خودش میبره 

همه جا رو میبینم

دشت ها ،کوه ها،شقایق ها ؛همه و همه رو 

باورت میشه یه حس جدید دارم

دارم عاشق باد میشم

اون منو تا اوج میبره

میدونه که خسته ام واسم لالائی میخونه

توی آغوش باد بودن مثل خوابیدن توی گهواره است
  
منم میخوابم و اون نوازشم میکنه

بازم میخوابم ؛اینقدر میخوابم که شاید دوباره بیداری در کار نباشد

 

نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:عشق,ساعت 12:29 توسط ليلا | |

 

باد با چراغ های خاموش کاری ندارد 

 من آخرین چراغ جاده ای بودم که به جایی می رسید.

ظاهرا محض رضای خدا جاده رو ساخته و  آسفالت کرده

و دورش چراغ چیده بودن و نشسته بودن

به تماشای ما تا شاید سبز بشیم!

میگفتن اول جاده درّه و کوه و رود و دود هست.

اما من ندیده بودم.

باد هم ساده می اومد می رفت...

عقبی ها می گفتن باد با چراغ های خاموش کاری نداره.

اون روز نفهمیدم یعنی چی!

یه روز شنیدم یه چراغ عاشق باد شده از دست رفته...

سرم رو انداختم پایین و باد زد چراغی رو خاموش کرد...

نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,ساعت 12:29 توسط ليلا | |

Design By : MihanSkin